دوستان عزیزم:
این افتخار را دارم که بگویم اگرچه ناشنوا و نابینا هستم، دیشب با گوش دادن به سمفونی نهم بتهوون از رادیو اوقات با شکوهی را گذراندم. قصد ندارم بگویم که مانند مردم عادی به موسیقی گوش دادم و نمیدانم آیا میتوانم شما را متوجه سازم که چگونه برایم ممکن بود تا از سمفونی لذت ببرم یا خیر؟ برای خود من نیز بسیار غیرمنتظره بود.
من در مجلات خود که مخصوص نابینایان است از شادی و شعف وصفناپذیری که رادیو برای نابینایان سراسر دنیا بههمراه آورده است، خوانده بودم. از اینکه نابینایان به منبع دیگری برای تفریح دست یافتهاند بسیار خوشحال بودم. اما تصور نمیکردم که من نیز بتوانم تجربه مشابه آنها داشته باشم. شب گذشته هنگامی که خانواده در حال گوش دادن به اجرای بینظیر شما از این سمفونی همیشه جاوید بودند، شخصی به من پیشنهاد داد تا دستم را روی بلندگوی گیرنده بگذارم تا شاید بتوانم ارتعاشات را حس کنم. او سرپوش گیرنده را باز کرد و من به آرامی دیافراگم مرتعش را لمس کردم. شگفتی من از این بود که نه تنها ارتعاشات، بلکه ریتم پرشور و حرارت موسیقی را درک کردم. درهم پیچیدن و درآمیختن ارتعاشات سازهای مختلف مرا مسحور خود کرد.
در واقع توانستم نوای کور نتها، غرّش طبلها، آهنگ عمیق ویولاها و ویالونها را که در همآوایی عالی نواخته میشدند، تشخیص دهم. چگونه آوای دوستداشتنی ویولاها در بمترین صداهای سایر سازها جاری میشد!
وقتی صداهای بشری در حال اوجگیری با جریانی هماهنگ برمیخاست، بلافاصله آنرا تشخیص دادم. احساس کردم که همسراییها پرشور و شعفتر و سرمستتر میشد. بهسرعت و شعله مانند اوج میگرفت تاجاییکه قلبم تقریباً متوقف شد. صدای زنان مانند تجسم تمامی آواهای آسمانی بود که در جریانی خوش آهنگ از صداهای زیبا و الهامبخش جاری شده بود. همسرایی باشکوه در مقابل انگشتانم با مکث و جریانی دلانگیز میتپید. سپس تمامی سازها و صداها باهم اوج گرفتند اقیانوسی از ارتعاشاتهای ملکوتی و مانند نسیمی در هنگامی که اتم شکافته میشود، فروکش کرد. و با بارشی خوشایند ازنتهای دلانگیز پایان یافت.
این افتخار را دارم که بگویم اگرچه ناشنوا و نابینا هستم، دیشب با گوش دادن به سمفونی نهم بتهوون از رادیو اوقات با شکوهی را گذراندم.
البته این گوش دادن نبود اما میدانم که صداها و همنواختیها حسی از زیبایی پرشکوه و شکوهمندی را القا میکردند. همچنین حس کردم یا فکر کنم که حس کردم صدای نوازشگر طبیعت بر دستانم جاری میشد نیهایی که پیج و تاپ میخوردند و بادها و زمزمهی نهرها تاکنون این چنین با انبوهی از ارتعاشات مسحور نشده بودم. همانطور که گوش میدادم بههمراه تاریکی و آهنگ، سایه و صدا تمام فضا را اشغال کرده بود. نمیتوانستم فراموش کنم که آهنگساز بینظیر آن، کسیکه چنین جریانی از دلپذیری را به دنیا جاری ساخته است، همانند خود من ناشنوا بود. از قدرت مهارنشدنی روحیهی او که از دردهایش چنان شوقی برای دیگران آفریده بود، حیرتزده بودم در آنجا نشسته بودم با انگشتانم سمفونی باشکوه را که بسان موج دریا بر ساحل ساکت روح من و وی مینشست، حس میکردم.
میخواهم با تمام وجود و به گرمی از شما برای تمامی چیزهای دوستداشتنی که موسیقی زیبای شما برای من و خانوادهام به ارمغان آورد، تشکر کنم. همچنین میخواهم از ایستگاه رادیویی دبلیو ای آ اف برای اجرا و انتشار این شادی در سراسر دنیا تشکر کنم.
با احترام فراوان و بهترین آرزوها
ارادتمند شما
هلن کلر
مترجم «شکیبا میرنظامی»